بسمالله الرحمن الرحیم ایشان در سالهای طولانی دوران اختناق در شمار برجستگانی از حوزهی علمیهی قم بودند که در میدانهای گوناگون مبارزات حضور داشته و رنج تبعید را بهجان خریدند و پس از پیروزی انقلاب از جملهی روحانیون نامداری بودند که نقشهای مهمی در همهی موارد حساس ایفاء نمودند.رحمت خدا بر ایشان باد. اینجانب این مصیبت بزرگ را به حضرت بقیهالله ارواحناهفداه و به مراجع عظام و علمای اعلام و فضلاء و طلاب حوزهی مبارکه و به عموم ملت ایران تسلیت می گویم. همچنین به خانوادهمکرم و آقازادگان ارجمندو دیگر بازماندگان و منسوبان ایشان عرض تسلیت کرده، تسلا و صبر آنان را از خداوند متعال مسالت مینمایم. والسلام علی عبادالله الصالحین سید علی خامنهای / ۲۶خرداد/ ۱۳۸۶
نویسنده: علی |
شنبه 86 خرداد 26 ساعت 11:52 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
رحلت عالم جلیل القدر حضرت آیت الله فاضل لنکرانی را به محضر قطب عالم امکان و رهبر معظم انقلاب و تمامی شیعان عزیز تسلیت باد.
نویسنده: علی |
شنبه 86 خرداد 26 ساعت 11:17 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
امام عزیز نگران نباش تا پای جان و آخرین قطره خونمان همراه و در رکاب عزیز دلت و نائب بر حق آقا امام زمان(عج) حضرت آیت الله سید علی خامنه ای خواهیم ماند
نویسنده: علی |
پنج شنبه 86 خرداد 10 ساعت 9:5 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
شبی در نجف در محضر امام در بیرونی بودم که یکی از طلاب حاضر در مجلس از معظم له سئوال نمود: آیا می توان برای تمبر هشت ریالی، دو ریال داد و از تادیه بقیه، امتناع ورزید؟ امام در پاسخ فرمودند: «این کار جایز نیست» و سپس اضافه فرمودند«حتی اگر استالین هم روی کار باشد، حفظ نظم از اهم واجبات است.» باید توجه داشت سئوال و جواب کلا مربوط به دوره منحط گذشته رژیم شاه بود.
کار امام به قدری منظم بود که حتی اگر کاغذ و نوشته ای را لازم داشت می دانست در کجاست ایشان خواب، غذا، مناجات، مطالعه و مرور اخبار و ... را در وقت خود انجام می دادند به طوری که اهل منزل، از کارهای امام وقت و ساعت را می فهمیدند.
مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای دامه برکاته می گوید: خدمت امام جلسه ما طول کشید امام نگاهی به ساعت کرد و فرمود: ساعت قدم زدن دیر شد، سپس فرمود: اگر به زندگی و رفتارمان نظم بدهیم فکرمان هم طبعاً منظم می شود.
نویسنده: علی |
پنج شنبه 86 خرداد 10 ساعت 8:36 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
خاطرات حاج عیسى جعفرى خدمتگزار 65 ساله بیت امام (س)
بسم الله الرحمن الرحیم سال 60 من مشغول کاسبى بودم که حاج احمد آقا به خواهرم که از زمان نجف و قبل از انقلاب خدمتکار امام بودند، مىگوید که به یک نفر خدمتکار نیاز دارند که شب و روز در خدمتشان باشند. خواهر مرا پیشنهاد مىکند، حاج احمد آقا از کار و شغل من مىپرسد که خواهر مىگوید کاسب است. پس از پرسش پیرامون کسب و کار من در گذشته و حال، آنوقت زنگ زدند که به من احتیاج دارند و گفتند بیایید جماران. حاج احمد آقا جورى با من رفتار مىکرد که فراموش نشدنى است. اگر یک ساعت نبودم، بلافاصله سراغم را مىگرفت که حاج عیسى کجاست و روزهایى که برف مىآمد، من سحر پا مىشدم، راه را باز مىکردم، براى اینکه حضرت امام تشریف بیاورند داخل دفتر کارشان و تاصبح که برادران مىآمدند من راه را باز کرده بودم. یک روز برف را روفته بودم، حاج احمد آقا آمد و عبایى گران قیمت را روى دوش من انداخت و گفت، مواظب خودت باش که سرما نخورى، این صحبتها که مربوط به زمان حیات حضرت امام است و خاطرات زیادى است که فرصت نیست همه را تعریف کنم. اما بعد از رحلتحضرت امام، حاج احمد آقا به من تکلیف کردند که حاجى! اختیار دستخودت است، چنانچه دلت مىخواهد برو، و اگر مایلى بمان و من عرض کردم،اى آقا، کجا بروم. شما باید مرا بدستخود به خاک بسپارید. (گریه حاجى عیسى) از آن به بعد حاج احمد آقا سفارش کردند به تمام بچهها که هواى حاج عیسى را داشته باشید و نگذارید کار زیاد انجام دهد. ایشان مرا آزاد گذاردند، اما من نمىتوانستم قرار بگیرم. هر کارى که پیش مىآمد انجام مىدادم تا حدود بیست روز قبل در ماه مبارک رمضان سال 73ایشان به قم رفت. سه چهار روز در قم ماندند، وقتى که برگشتند، به ایشان گفتم، آقا جان، چرا اینقدر در آنجا ماندى، ما که دلمان تنگ مىشود و او گفت که دل ایشان هم تنگ مىشود و اضافه کرد که در قم کار واجبى داشته است. وقتى رفتم جلو تا چایى جلوى ایشان بگذارم، به دست من چسبید (گریه حاج عیسى) و من علت این کار را از ایشان پرسیدم، حاج احمد آقا گفت، مىخواهد دست مرا ببوسد. گفتم آقا جان! این چه کارى است گفتم من سمت غلامى شما را دارم، من نوکر شما هستم، من باید پاهاى شما را ببوسم (گریه حاج عیسى) . بارها مىشد که خبر مرگ خودش را به من مىداد و مىگفت، "حاج عیسى من مىمیرم، مواظب خانواده ما باش (با گریه) ، گفتم آقا جان! خدا نکند، من شاهد فوت شما بشوم، دو سه روز دیگر گذشت و دوباره حاج احمد آقا به من گفت که شوخى نمىکند و خبر از مرگ خود داد. باز چند روز گذشت فرمود: "حاج عیسى من مىمیرم مواظب على باش . . . (با گریه) . اینجا دیگر، من خیلى ناراحتشدم و گفتم آقا جان! همه ما مىمیریم و آنکه نمیرد خداست، آنکه تغییر نپذیرد خداست. و به آرامى از خدمتشان مرخص شدم. این اواخر در را مىبست و کسى را اجازه نمىداد خدمتشان برسد ولى من چون کلید داشتم در را باز مىکردم و مزاحمش مىشدم و او مىفرمود: " ما حریف همه شدیم که وارد اتاق نشوند ولى حریف حاج عیسى نشدیم". تا روزى که این دنیا را وداع کردند، من روز قبل از آن ناهار برایشان بردم ولى پس از آن دیگر ایشان را ندیدم، این همان شبى بود که رئیس جمهور فیلیپین آمده بود و من از آن شب به بعد دیگر ایشان را ندیدم تا صبح که در حال بیمارى ایشان را دیدم که به بیمارستان مىبرند.
نویسنده: علی |
پنج شنبه 86 خرداد 10 ساعت 8:32 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
حُسن ختام الا یا ایها الساقى! ز مـــى پُر ســــاز جامم را که از جـــانم فــــرو ریزد، هواى ننگ و نامم را از آن مى ریز در جـــامم کــه جانم را فنا سازد برون سازد ز هستى، هسته نیرنگ و دامم را از آن مى ده که جانم را ز قید خود رها سازد به خود گیـــرد زمـــــامم را، فرو ریزد مقامم را از آن مى ده کــه در خلوتگـــــه رندان بیحرمت به هم کــوبد سجودم را، به هم ریزد قیامم را نبـــــودى در حـــریمِ قدسِ گلــــرویان میخــانه که از هـــر روزنـــى آیم، گلى گیرد لجامم را روم در جـــرگه پیران از خــــــود بىخبر، شاید برون ســـازند از جــانم، به مى افکار خامم را تـــو اى پیــــک سبکباران دریــــاى عدم، از من به دریادارِ آن وادى، رســـان مدح و سلامم را به ســـاغر ختم کردم این عدم اندر عدم نامه به پیرِ صومعه بــــرگو: ببین حُسن ختــامم را امام خمینی (ره) ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم. و به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم.
----------------------------------------------------------- در آستانه عروج ملکوتی و سبکبالانه عزیز دلها حضرت آیت الله خمینی، یاد ونام این بزرگ مرد تاریخ ایران را گرامی میداریم و آرزو داریم که روح عزیزش با اهل بیت عصمت و طهارت محشور شود. (انشاءالله)
نویسنده: علی |
چهارشنبه 86 خرداد 9 ساعت 10:51 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
السَلامُ عَلَیکِ ایَّتهَا الصِدیقَه الشَّهیدَه آنچنان در غمت ، در غم سراسر زندگیت، از درد پهلویت، از درد بازویت می نالم و اشک می ریزم که تمامی عرش اعلی ، تمامی فرشتگان ، تمامی آنهائی که می شناسند و نمی شناسند تورا بگریند ، بلرزند و اشک بریزند. بجای در می سوزم ، بجای میخ خجل میشوم، بجای دیوار ناله می کنم، و دیگر نخواهم ماند بر زمین. اصلا زمینی که اینها را دیده است چطور می گردد؟ چطور می تواند به گردش ادامه دهد و روزها و شبها را سپری کند و پدید آورد که یاد چنین روزهائی را زنده کندوبه یادمان آورد و...
نویسنده: علی |
دوشنبه 86 خرداد 7 ساعت 11:38 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|