سفارش تبلیغ
ادب در کربلا - مهاجر
سفارش تبلیغ
ادب در کربلا - مهاجر
بیازماى تا دشمن آن گردى ، [ و بعضى این جمله را از رسول خدا ( ص ) روایت کرده‏اند : و آنچه تأیید مى‏کند از سخنان امیر مؤمنان ( ع ) است روایت ثعلب از ابن اعرابى است که مأمون گفت : اگر على ( ع ) نگفته بود « اخبر تقله » مى‏گفتم « أقله تخبر » . ] [نهج البلاغه]

دو ماهی در کربلا

 اگر نهایت زن بودن و اوج مقام زن، نیل به مرتبه مردانگی بود، می گفتیم زینب (س) اوج مردانگی است ؛ اما چنین نیست ، آسمان پرواز این دو متفاوت است .تضاد نیست؛ رقابت نیست؛ تفاوت است.

چنین نیست که عالم زن، عالمی باشد پایین تر از عالم مرد، و اوجش تازه ابتدای مردانگی باشد.

عالم زنان نیز مانند عالم مردان، آسمانی دارد، خورشیدی، ماهی و ستارگانی. خورشید این آسمان بی تردید زهرا (س) است.

و ماه آن، زینب (س) است که پس از به قتلگاه افتادن خورشید، در آسمان تیره جهان درخشید تا مسیر، بی جهت و طریق، تاریک و راه، بی رهرو نماند.

اینجا به یک ادب از آداب کربلای او  اشاره می کنم:

مادری اوج مقام زنانگی است و زینب ، سدره نشین مرتبه مادری است.

و اما....

فرزندان زینب(س) ،«عون» و«محمد» که هر دو را به میدان کربلا آورده است. این اگرچه ایثار تمامی دارایی است اما همه مساله این نیست که نگاهی بس عظیم و عمیق می طلبد.

زینب در عاشورا مادر همه جوانان و تیمارگر تمامی مجروحین؛

وقتی علی اکبر(ع) از اسب بر زمین می افتد و می غلتد، این زینب(س) است که جامه می درد و روی می خراشد و با فریاد «مادر!مادر!»، خود را بر جنازه او می افکند و اشک مادرانه می ریزد.

و نه فقط علی اکبر و قاسم، که علی اصغر و عبدالله و هر جوان و نوجوان و کودکی که در خاک عاشورا به خون می غلتد، زینب(س) را مادرانه بالای سر خویش می بیند و آخرین رهتوشه مهر را، برای سفر او می ستاید.

حال دو جوان، دو سرو، دو رعنا، دو ماهی بر خاک می تپند، اما حضور هیچ دست مادرانه ای را حس نمی کنند که از سو به آن سویشان کند و خون از چهرهایشان کنار بزند.

شگفتا! شگفتا! زینب(س)حاضر، زینب ناظر، زینب مادر کجاست؟ مگر ندیده است فرو افتادنشان را؟ چرا مادری نمی کند؟ چرا رخ نمی نماید؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟

مگر کیستند این دو جوان؟ مگر صحابی نیستند؟ مگر هاشمی نیستند؟ پس کجایی زینب؟!

 - و اما زینب(س)

این هر دو جوان منند؛ عون و محمداند؛ دو هدیه ناقابلند به پیشگاه برادر، به درگاه امامِ برادر. آدم هدیه رو که به رخ نمی کشه؛ به دنبال قربانی ناقابلش، که ضجه و مویه نمی کنه؛ من مادر همه هستم.

شرط ادب نیست به دنبال این دو پیشکش کوچک، دل برادر را سوزاندن و اندوه او بر انگیختن. نه، شرط ادب نیست حضور یافتن و از حال قربانی خود پرسیدن.

تو نیامدی اما ببین!هدیه هایت را چطور در آغوش می فشرد، ببین! چگونه اشکهایش غبار از چهره جوانانت می شوید.

این ترنم لطیف و پدرانه حسین(ع) را، حتما در گوش جوانانت می شنوی که:

«پسرم! عزیزم! دردانه ام! پاره جگرم!»

 امان از دل زینب

امان از دل زینب

امان از دل زینب

 



 
نویسنده: علی |  چهارشنبه 86 خرداد 30  ساعت 10:41 عصر 

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
اقسام عدالت
[عناوین آرشیوشده]