بدان که عدالتبر سه قسم است: اول: آنکه میان بندگان و خالق ایشان است، و بیان آن این است که: دانستى عدالت عبارت است از: عمل به مساوات به قدر امکان.و چون دانستى که: حق - سبحانهو تعالى - بخشنده حیات و عطا کننده جمیع کمالات است، آنچه هر زنده به آن محتاج،از او آماده، و خوان نعمت و احسان و روزى از براى هر کسى نهاده، آنچه از نعمتهاىبیکران او هر ساعتى مىرسد زبانها از تعداد آن عاجز، و آنچه از عطاهاى بىپایانش هرلحظه حاصل مىشود، از حد و حصر و بیان متجاوز است، و آنچه از مراتب عالیهدرجات متعالیه و سرور و بهجت و عیش و راحت، که در عالم آخرت مهیا نموده، بهمراتب غیر متناهیه بالاتر و بهتر، نه چشمى مثل آن دیده و نه گوشى شنیده، و نه بهخاطرى خطور کرده. پس، البته حقى واجب از براى خدا بر بندگان ثابت است، که باید به ازاى آن عدالتفى الجمله حاصل شود، زیرا که: از هر که فیضى و نعمتى به دیگرى رسد، و او درمقابل نوع مکافاتى به عمل نیاورد، البته ظالم و جابر خواهد بود، و لیکن مکافاتنسبتبه اشخاص مختلف مىشود.و مکافات احسان پادشاه دعاى بقاى دولت، و نشرمحامد و شکر نعمت اوست، و مکافات مخدوم اطاعت و سعى در خدمت او، و دیگرمکافات، به دادن مال و قضاى حاجت اوست، و ساحت کبریائى حضرت آفریدگار ازاحتیاج به اعانت و سعى ما منزه، و عرصه جلالش از ضرورت اعمال و افعال، مقدساست.و لیکن، بر بندگان واجب است کسب معرفت و تحصیل محبت او، و سعى در بجاآوردن فرمان، و جد در اطاعت پیغمبران او.و انقیاد احکام شریعت و امتثال آدابدین و ملت، هر چند که توفیق اینها نیز از جمله نعمتهاى اوست. از دست و زبان که بر آید کز عهده شکرش به در آید و لیکن، چنانچه بنده آنچه را در آن مدخلیتى و اختیارى دارد از وظایف طاعات ودورى از معاصى و سیئات به جا آورد، از «جور مطلق» ، خارج مىشود، اگر چه اصلاختیار و قدرت هم نعمت او، بلکه وجود و حیات از فیض موهبت اوست. دوم: عدالتى که در میان مردم است، و از بعضى نسبتبه بعضى دیگر حاصلمىشود، از ادا کردن حقوق و رد امانات، و انصاف دادن در معاملات، و تعظیم بزرگان،و احترام پیران، و فریادرسى مظلومان و دستگیرى ضعیفان. و مقتضاى این قسم از عدالت، آن است که: آدمى به حق خود راضى بوده و ظلم بهاحدى را روا نداشته باشد، و به قدر استطاعت و امکان، حقوق برادران دینى خود را بهجا آورد، و هر کسى را از ابناى نوع خود به مرتبهاى که لایق او باشد بشناسد و بداند که هر کسى را از جانب پروردگار حقى لازم است، و به اداى آن بشتابد.و در حدیث «نبوى» وارد است که: از براى برادران مؤمن بر یکدیگر سى حق است.که آدمى برىءالذمه نمىشود مگر با بجا آوردن آنها، و یا آنکه از او عفو نماید و از تقصیر او در اداءحقش در گذرد. اول: اگر گناهى در حق او از برادر مؤمن سر زند، یا تقصیرى از او صادر شود از اوبگذرد. دوم: اگر غریب باشد دلدارى او کند و با او مهربانى نماید. سوم: چنانچه بر عیبى از او واقف باشد بپوشاند. چهارم: اگر لغزشى از او به وجود آید چشم از او بپوشاند. پنجم: اگر عذر خواهى نماید عذر او را بپذیرد. ششم: اگر کسى غیبتبرادر مؤمنى را کند او را منع نماید. هفتم: آنچه خیر او را بداند به او برساند و پند و نصیحت از او باز نگیرد. هشتم: دوستى او را محافظت کند و شرایط دوستى را به جا آورد. نهم: حقوق او را منظور داشته باشد. دهم: اگر مریض باشد او را عیادت کند. یازدهم: به جنازه او حاضر شود. دوازدهم: هر وقت او را بخواند اجابت کند. سیزدهم: اگر هدیهاى از براى او فرستد قبول کند. چهاردهم: اگر با او نیکى کند مکافات کند. پانزدهم: اگر نعمتى از او برسد شکر آن را به جا آورد. شانزدهم: یارى او را نماید. هفدهم: ناموس و عرض او را در اهلش محافظت کند. هیجدهم: حاجت او را بر آورد. نوزدهم: آنچه از او سئوال نماید رد ننماید. بیستم: اگر عطسه کند تحیت او نماید. بیست و یکم: گمشده او را راه نمائى کند. بیست و دوم: سلام او را جواب گوید. بیست و سوم: با او به گفتار نیک تکلم نماید. بیست و چهارم: نعمتهاى او را نیکو شمارد. بیست و پنجم: قسمهاى او را تصدیق کند. بیست و ششم: با او دوستى کند و از دشمنى او احتراز کند. بیست و هفتم: او را یارى کند، خواه ظالم باشد یا مظلوم، و یارى او در وقت ظالمبودن این است که او را از ظلم ممانعت کند و در وقت مظلوم بودن، آنکه او را اعانتکند. بیست و هشتم: او را تسلیم دشمن نکند و خوار نگرداند او را به تنها گذاردنش. بیست و نهم: از براى او دوست داشته باشد آنچه را از براى خود دوست داشته باشداز نیکیها. سىام: و از براى او مکروه شمارد آنچه از براى خود مکروه مىشمارد از بدیها. سیم: از اقسام عدالت، عدالتى است که میان زندگان و ذوى الحقوق ایشان است ازاموات، مثل اینکه قروض مردگان خود را ادا کنند، و وصیتهاى ایشان را به جا آورند وایشان را یاد کنند به تصدق و دعا.
نویسنده: علی |
شنبه 86 تیر 2 ساعت 12:1 عصر
|
|
نظرات دیگران نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|